محل تبلیغات شما
متن زیر، درد دل سردار فاتح هور شهید علی هاشمیاست که از زبان یکی از دوستان و همرزمانش بیان شده است. فرمانده ی خلاق و زبده ایکه گره گشای جنگ بود و تا سال ها بعد از شهادتش، کسی از سرنوشتش اطلاع نداشت تا اینکهبعد از فتنه 88 ، پرده ی گمنامی را کنار زد و از میان نیزارهای هور، به ندای اینعمار» خلف صالح خمینی لبیک گفت و در ایام فاطمیه سال 89 در تشییعی باشکوه، وجدانهای خفته را بیدار کرد.

 

با علی هاشمی از قرارگاه نصرت برمی گشتیم. تویراه رفتیم سپاه حمیدیه. یک گوشه توقف کرد. کنار یک درخت کاج نشستیم. حاجی شروع کردبه درد دل کردن.

حرف هایی زد که بعد از گذشت سه دهه هنوز به خوبیدر حافظه دارم. می گفت: من در این مدت هر چه که دیدم دست عنایت خدا بود.

یادم هست زمانی که حمیدیه به شدت تهدید می شد وما مشغول نبرد بودیم، آن ایام به سختی کار شناسایی انجام می دادم.

مدتی بعد دشمن در پشت جاده ی حمیدیه موضع گرفت.آنها این طرف جاده بودند و نیروهای ما در آن طرف جاده، البته با فاصله از هم.

عراقی ها شب ها از جاده فاصله می گرفتند و عقبمی رفتند تا شبیخون نخورند. اما روزها به کنار جاده می آمدند.

در آن سوی جاده چند درخت بزرگ و پر برگ وجودداشت. من چند بار در طی شب به بالای درخت رفتم و تا شب بعد بالای درخت ماندم. درطی روز همه ی تحرکات دشمن را ثبت کردم.

تا اینکه یک شب دوستم گفت: من هم می خوام بیامبالای درخت. هر چه گفتم این کار سخت است قبول نکرد. او آمد و رفتیم بالای درخت.

وسط روز بود که یکباره عطسه کرد. عراقی هافهمیدند. به سمت بالای درخت رگبار گرفتند و یک تیر به پای دوستم خورد و افتاد!

عراقی ها دور او جمع شدند. آن لحظه با خودمگفتم: من هم بپرم پایین و دوستم را کمک کنم. اما در آن لحظات شیطان به سراغم آمد!!

باور کن که شیطان در چند ثانیه هزاران دلیلبرایم آورد؛ اینکه به فکر خودت باش، مقصر خودش بود. تو پدر مادر داری، منتظر توهستند، تو مسئول این محور هستی و.

اما همان لحظه به شیطان گفتم نه » و پریدمپایین. عراقی ها که ترسیده بودند یک دفعه، پراکنده شدند. من هم دوستم را انداختمروی دوشم و دویدم. همین که رفتم روی جاده، تازه عراقی ها فهمیدند چه شده؟!

شروع کردند به تیراندازی. اما عجیب که حتی یکگلوله به من نخورد! من سالم سالم رسیدم آن طرف جاده.

بچه های خودی هم تیراندازی کردند و من توانستمبا دوست مجروحم به عقب برگردیم.

آنجا واقعا دست قدرت خدا و حیله های شیطان رادیدم.

مدتی بعد متوجه شدم که دو نفر از نیروهای نفوذیدشمن در بین نیروهای ما نفوذ کردند. آنها به عراق اطلاعات می دادند و باعث شهادتنیروهای ما می شدند.

همین که فهمیدم آن دو نفر چه کسانی هستند بهسراغشان رفتم. اما آنها فرار کردند. من هم تنها سلاحی که در دست داشتم یک آرپی جیبود. با همان آرپی جی به دنبالشان دویدم.

آنها به سرعت رفتند و من عقب ماندم. نمی دانستمچه کنم. نه کسی بود و نه خودرویی داشتم که بتوانم آنها را تعقیب کنم.

یادم افتاد کمی جلوتر رودخانه است و راه آنهابسته می شود. وقتی رسیدم، دیدم آنها شنا کردند و رفتند آن سوی رودخانه.

خیلی ناراحت بودم. نمی دانستم چه کار کنم. یکلودر در آن سوی آب مانده بود.این دو منافق در قسمت بیل لودر، رو به من نشستند و ازدور مسخره ام کردند!

بغض گلویم را گرفت. همین طور اشک می ریختم.

نگاهی به قبضه آرپی جی کردم. گلوله ی داخل آنکره ای بود. این گلوله ها بعد از سیصد متر در هوا منفجر می شود. اما فاصله ی من بالودر حداقل پانصد متر بود.

اگر می خواستم به سمت پل بروم، باید چند کیلومتربه سمت شمال می رفتم که بی فایده بود.

در حالی که اشک چشمانم را گرفته بود قبضه ی آرپیجی را برداشتم. رو به آسمان بالای لودر نشانه رفتم. یک یا زهرا (س) گفتم و شلیککردم.

به محض اینکه گلوله شلیک شد باد شدیدی به سمتدشمن وزید! گلوله همین طور در هوا معلق بود و جلو می رفت. مثل تیری که از کمان خارجمی شود به بالا رفت و پایین آمد.

همین طور گلوله را نگاه می کردم. یکباره گلوله یآرپی جی در داخل بیل لودر فرود آمد!

نفهمیدم چه شد. واقعا از قدرت ما خارج بود. اماصدای انفجار مهیبی را از آن سوی رودخانه شنیدم. بیل لودر آتش گرفت.

دویدم به سمت پل. نیم ساعت بعد خودم را به لودررساندم. دو جنازه ی متلاشی شده در کنار بیل لودر افتاده بود!

حاجی همین طور که حرف می زد اشک در چشمانش حلقهزد.

بعد ادامه داد: همه ی این جنگ تا اینجا با لطفخدا و عنایات اهل بیت (ع) پیش رفته، به قدری موارد این گونه دیده ام که از حد خارجاست. ما در این جنگ، عظمت عنایات خدا را دیدیم.

     

 

پیشنهاد راستی آزمایی را نیز نپذیرفتند!

درد دل سردار هور شهید علی هاشمی

موشکی بسازید که «نقطه زن» باشد

ی ,یک ,ها ,لودر ,درخت ,گلوله ,به سمت ,آرپی جی ,بالای درخت ,عراقی ها ,آن سوی

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

gabarsino صدر نیوز prunaqrealsu tiocidemall وبلاگ گروه انیگما feitulawi شیگت پدیا اللھم عجل لولیک الفرج سایت دی موویز Elizabeth's info